۱۳۹۲ تیر ۲۴, دوشنبه

خیال دستانت

من به همین خیال مرهم دستانت نیز قانعم...


پروانه سیاه


پروانه سیاه زندگی‌ هوس کوچ کرده

از شانه‌هایت!

شانه‌‌هایی‌ که لختی تحمل چشمانم را نداشت...



الماس دستم



به الماس دستم ننگر
من باغ بلورین را به تو هدیه می‌کنم
تو فقط باش





ریشه من - تو




من در تو
تو در من
در هم ریشه دادیم
شکفتیم
اما حیف
در آنسوی پنجره ها...

نذر


روشن کردم
همه را
برای آمدنت نذر کرده بودم
یک
دو
سه...
هفت
نخیر
نوبت آخری شد و تو نیامدی...!